loading...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
جسام بازدید : 265 دوشنبه 15 فروردین 1390 نظرات (0)
 

بوسه ای بر قرآن

می زنم در دل شب

اشک ریزان به دعا

می مانم زیر لب

بر لبم راز و نیاز 

می روم سوی خدا

من تک و تنهایم 

عاشق رب و خدا

هیچ کس با من نیست

من تک و تنهایم

کس نمی داند من 

در چه احوالاتم 

دم به دم تا دم صبح

عاشقانه بی ریا

من دعا می خوانم

نزد درگاه خدا

در دلم آشوب است 

اشک بر دیده روان

بغض در عمق گلو

دستها به آسمان

یادم آید دیشب 

در پس رازو نیاز

شوقی در من شد پدید

هست این ماه نیاز

رمضان ماه خدا

بر شما تبریک باد

روزه هاتان مقبول

قلبتان نزدیک باد

 

جسام بازدید : 255 دوشنبه 15 فروردین 1390 نظرات (0)
تو وب یکی از دوستان با سوالی بر خورد کردم که منو به فکر فرو برد با کسب اجازه  از

این دوست عزیز این سوال رو مطرح می کنم.

همه ما بالاخره روزی از این جهان رخت سفر می بندیم.سوال اینه که:

دوست دارید روی سنگ قبرتون چی بنویسند؟

با تشکر از وبلاگ: ساعت وحشت(در لیست لینکهای من موجود است)

جسام بازدید : 246 دوشنبه 15 فروردین 1390 نظرات (0)
 

چنان از رندگی دلتنگ و دلگیرم

که روزی از همین روزا می میرم

در این اوقات پر شور جوانی 

ندارم من امید با قلب پیرم

چنان از زندگی دلتنگ و دلگیرم

به جز مردن رهی در پیش نمی بینم

در این دنیای کابوس وار فانی

به جز مردن رهی در پیش نمی گیرم

چنان از زندگی دلتنگ و دلگیرم

که روز مرگ خود را جشن می گیرم ****

 

پ.ن۱: این بیت آخر رو از پشت یکی از صندلی ها تو دانشگاه

پیدا کردم و یه جورایی کامل ترش کردم.و نمی دونم شاعرش کیه

پ.ن۲: تو کانل کردن این شعر زیاد سعی نکردم که قافیه و ردیف 

رو متناسب هم بیارم.امیدوارم خشتون بیاد

جسام بازدید : 271 دوشنبه 15 فروردین 1390 نظرات (0)
 

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگی است دلت سیر می شود

کاری نداریم که کجایی و چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

 

*****۱-اول اعلام می کنم که این وبلاگ با این پست دوباره

فعال شد

۲-تشکر می کنم از همه دوستانی که با نظرات 

خودشون نسبت به من لطف داشتن و خواستن من بر گردم

۳- وبلاگ فعال شد ولی چون ایام امتحانات دانشگاست

پست بعدیم هفته آینده خواهد بود

۴-این شعرم از روی یه دیوار تو دانشگاه برداشتم به عنوان

آخرین خاطره از دوران دانشجویی.

جسام بازدید : 312 دوشنبه 15 فروردین 1390 نظرات (0)
 

سلام به همه دوستان.تو این پست تصمیم گرفتم به جای شعر یا

داستان یکی از خاطراتمو بذارم.یکی از بهترین خاطراتمو.......

دو سال پیش بود یعنی سال ۱۳۸۷ و همین موقع ها هم بود

بهمن ماه.رفتیم برای انجام کارای ثبت نام که یه کم به مشکل 

خورد و ما هفته آخر اسفند ثبت نام کردیم و تا بریم سر کلاس شد 

فروردین ۱۳۸۸.آره دانشگاه قبول شده بودم.اون هم تو مقطع 

کارشناسی ناپیوسته.انگار همین دیروز بود.فروردین برای اولین بار

وارد کلاس شدم و دفترچه خاطرات کارشناسی شروع به ورق 

خوردن کرد.استادامون- همکلاسی ها و ...................

زندگی خوبی بود.شش ترم را در کنار هم با خاطرات تلخ و شیرین

کنار هم گذراندیم.واقعا بهترین روزای زندگی روزای دانشجویی

است.امروز که دارم این خاطره را می نویسم ۳ روز می شه که ما

رسما فارغ التحصیل شدیم و لیسانس.ولی یه نکته ای هست که 

هنوز نمی تونم باور کنم که لیسانس شدم.این خاطره رو هم به یاد

اون روزا نوشتم تا یادی از اون روزای خوب در وبلاگم باشد

به یاد آن روزای شیرین..................

با آرزوی  موفقیت برای شما و همه دوستان دانشگاهیم

 

میریت وبلاگ:پسر آریایی

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 28
  • بازدید کلی : 6,452