loading...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
جسام بازدید : 239 دوشنبه 15 فروردین 1390 نظرات (0)
 سرم درد می کنه.حالم به هم می خوره.بدجور دلم تنگ شده بود.بدجور دلم تنگ شده برای 

روزی که.با آرزوی روزی شاد برای خودم از صغیر مرگم بر خیزم.دوست داشتم٬دوست دارم

شادی را طوری در عمق وجودم حس کنم که انگار در میان پرندگانی از جنس محبت و عشق

پرواز می کنم.پرندگانی که با نغمه جاودانه خویش مرا تا سرزمینی ببرند٬خیلی دور٬خیلی 

نزدیک!سرزمینی که هیچ غصه ای نباشد و هیچ دردی توان ضایع کردن شادی نداشته باشد

دوست داشتم٬دوست دارم غم برایم بی اهمیت باشد٬ آن سان که در مقابل هر مشکل کوچک و

بزرگی بگویم.......................دوست نداشتم٬دوست ندارم و دوست نخواهم داشت در جایی

باشم که همه یک صدا فریاد زنند:خدایا چرا نمی توان شاد بود؟ لعنت خدا بر غم!لعنت خدا بر

غصه و دوست نخواهم داشت فریاد بزنم: لعنت خدا بر من!شاید آن روز که همه فریاد غم 

می زنند من در سرزمین شاد و آرامی باشم!شاید......................

شاید این غصه و غم فرصت فکر از ما برد

خلوت عشق و نفس در دل دریاها مرد

شک ندارم که در این وسعت و تنهایی غم

کورسو نوری بیامد و مرا با خود برد

مگه نه؟...................................

***پ.ن:قرار بود تا سه پست بعدی از شعرای قبلیم استفاده کنم ولی بنا به دلایلی ترجیح دادم این

کارو بذارم تو تا بعدا از شعرای قبلیم استفاده کنم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 29
  • بازدید کلی : 6,453